آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

کلا

  1-سرش رو گذاشته روي بازوي راستم، چشم در چشم من ،شير ميخورد . دست راستش رو بلند ميكنه كف دستش رو ميگذاره رو گونه ام كف دستاش داغه . داغ مثل دستاي پدرش . كف دستش روي گونه ام ميلغزد چانه ام را نوازش ميكنه و كمي بالا تر رو لب هايم متوقف ميشود . لب هايم را جمع ميكنم كف گرم دستانش را مي بوسم . دهانش را باز مي كند سرش را كمي عقب ميبرد و ميخندد.   ٢- دخترك چشم دوخته به من ،چشم هايش آشنا است ولي نگاهش را نميشناسم . وقتي نگاهم ميكند نميدانم چقدر ميشناسدم . سرش را يك سمت تكان ميدهد دهانش را باز ميكند . حالا در نگاهش خواهش است. به سينه ام مي چسبانمش ، از شيره جانم مي نوشد . كمي بعد آرام گرفته در آغوشم. نگاهش ميكنم ، پيشاني زردش را نواز...
31 فروردين 1393

شش ماهگي

دو روز مانده به شش ماهه شدنش . حجم اين عاشقي روز به روز بزرگتر ميشود ، تسخيرم ميكند ، جايي براي نفس كشيدنم باقي نمانده ! بايد چاره اي باشد از اين همه عاشقي ! الان خوابيده و در پانسيون طبقه دوم خانه بهداشت ساوه تنها صداي تيك تاك ساعت شنيده ميشود اگر اين صدا هم نبود فكر ميكردم با خوابيدن پسرك حتي زمان هم خوابيده. عادت خوابيدنش عوض شده تا يك ماه پيش خودم را ميكشتم به پهلو نميخوابيد اما الان تا به پشت بگذارمش خودش مي گردد به پهلو ان هم به همان سمتي كه من باشم . فكر ميكنيد چه ذوقي ميكنم وقتي پسركم غرق خواب به سويم ميچرخد! ميتوانم از خوشي بميرم! پسرم بزرگ شده و بسيار پر جنب و جوش . لحظه اي قرار ندارد باغلت هاي مكررش از اين سر به ان سر خانه ميرود ....
26 فروردين 1393

جِِِِِِیـــــــــغ !

چند روزی هست که یاد گرفته جِیـــــغ بزند آن هم چه جیغ هایی کاملا بنفش . آدم فکر میکنه بچه چه دردی میکشه که چنین جیغی میزنه !  آراد تمام اوقات بیداری من رو به خودش اختصاص میده . حتی ثانیه ای نمیتونه تنها بمونه ، تا تنها بمونه اول لب  ورمی چینه بعد نغ میزنه بعد هم گریه . هر کی هم منو میبینه بهم مژده میده که الان روز خوبت هست فردا که راه بیفته  دیگه به هیچ کاری نمیرسی ، آخه من همین الان هم به هیچ کاری نمیرسم بابا ! من موهام رو هم تو وقت اضافه شونه میکنم . حمام که نگو اگر سهیل خونه نباشه که امکان داره سه روز حمام نرم . حالا چه طور قرارهه بعد از راه رفتن دهنم صاف شه خدا میدونه . سهیل انتفاد میکنه که من تحمل گریه های آراد رو ندا...
18 فروردين 1393

ما چهار نفر

سال اول دانشگاه ما دو تا بودیم آنها هم دو تا ، یادم نیست از کی شدیم چهار تا ولی هنوز هم دو تا دو تا بودیم . پنج ماه قبل از تولد آراد یکی از اون دو تا مادر شد . حالا بهاره هم داره مادر میشه بهاره پر احساس مهربان و عزیز من داره مادر میشه !مبارکش باشد. ما كي انقدر بزرگ شديم ؟
18 فروردين 1393

نوروز 1393

  سال نو شد و كهنه سر شد.از سالي كه گذشت چه گويم كه مادر شدم و فهميدم چه سخت و شيرين است مادري. سال وقتي نو شد كه ارادم در إغوش پدرش بود و من دستي در دست سهيل و دستي به دامان خدا داشتم به طلب سلامتي اين دو عزيزترينم. فقط اسم بود كه بر زبانم جاري ميشد ميدانستم كافي است بناممشان كه خدايم نگهدارشان بأشد بيش از همه شهابمان يادم بود كه پروردگارم ياورش باشد. امسال دومين سال است كه پدرم نيست و ما روز نو ميكنيم سال پيش از خوشي ميوه دلم نبود پدر نفهميدم و امسال از شيريني پاره تنم. نوروز را ساوه بوديم در كنارپدر هميشه گرفتار ، سه روزي هم تهران بوديم و امروز چهاردهم فروردين ماه هم در حال بازگشتيم از أصفهان به تهران . أصفهان د...
16 فروردين 1393
1